حكايتهای ساختگی !!! (13)

صبحي درباره عقايد بهائيان مي نويسد:
«خوانندگان گرامي ما بايد بدانند كه هر چند در امر بهائي دعوت از شئون خاصه اشخاص مخصوصي نيست بل عموم بايد از اين هنر نصيبي داشته باشند تا هر كس به قدر استعداد خود بر حقيقت اين دين استدلالي كند ولي بعضي از نفوس خصوصاً براي اين كار و بالاخص براي سير و سفر انتخاب مي شوند. دعوت كننده را مبلغ دعوت شده را مبتدي قبول را تصديق مبتدي بهائي شده را مصدق و نفس عمل را تبليغ گويند و براي اين كار از ديرزماني مجالسي با اسم مجالس درس تبليغ دائر كرده كه در آن جوانان را طريق محاوره و مخالطه مردمان بيان دليل و برهان حقانيت اين امر را مي آموزند و چنانكه معلوم است اين تعليم و تعلم از روي مبناي منطق و مقدمات و مبادي علمي نيست به اين معني كه بي هيچ گونه زحمتي همينكه شخص مختصر سوادي پيدا كرد مي تواند آن ادله را بياموزد و حتي از افواه فرا گيرد و چون منحصر در مسائلي چند است آموختنش دشوار نيست و جميع كتب استدلاليه اين قوم بر محور آن دور مي زند و امهات آن عبارتست از: ادعا كتاب نفوذ بقاي دين و بالاتر از همه كلام رباني و وحي سماويست بدين معني كه اگر شخصي مدعي امري من عندالله گردد و دين و آئيني بسازد و جمعي بدو بگروند و چندي آن ساخته و پرداخته ها دوام كند در صورتي كه صاحب ادعا كلماتي بياورد و آن را برهان صدق خويش قرار داده بدان تحدي كند بلاشك دين گذار برانگيخته از طرف خدا و دين ساخته دست افكار بشر نيست.
بيان اصول اين معاني با شاخ و برگ در صورتي كه مبلغ احاطه با لفاظ داشته باشد رنجي ندارد و زود موفق به گرفتن نتيجه مي شود تنها خاري كه پيش پاي مبلغين پيدا مي شود، يكي مسئله خاتميت است كه بايد به زور و زحمت توجيهاتي كرده نگذارند رسالت و مظهريت در ختمي مرتبت ختم شود و ديگر اين است كه اهل اديان بيشتر معجزات حسيه و آيات اقتراحيه را ما به الامتياز حق از باطل مي دانند و همين را از مدعيان تازه مي خواهند مبلغ بايد با رعايت حال مبتدي به نحو خوشي از اين خواهش بيجا منصرفش گرداند.
يا بگويد اين گونه امور از محالاتست و حق و مظاهر او هر چند قدرت دارند ولي قدرت بر امر محال تعلق نمي گيرد يا بيان كند كه معجزات حسيه را گذشته از آنكه فقط پيروان و معتقدان شخص مدعي باور دارند حجت بالغه دائمه نيستند و مفيد به حال عموم نخواهد بود و يا اظهار دارد كه ارتباط و ملازمتي فيمابين ادعاي رسالت و قدرت رسول بر اعجاز و خرق عادت نيست و بالجمله اگر مبتدي را اين اقوال اقناع نكرد و در طلب معجزه سماجت نمود و بر لجاجت افزود به ناچار بايد نقش ديگري بر كار زد و روي سخن را دگرگون ساخت كه آري ما نيز چون شما برهان حقيقي حقانيت مظاهر حق را همين معجزه مي دانيم و از همين راه به اين امر گرويده ايم و آيات عجيبه و آثار مدهشه ديده ايم ولي چه كنيم قلوب قاسيه سخن حق و صدق ما را باور ندارند و ما را دروغزن و ياوه گو پندارند والا اگر شما معجزات انبيأ قبل را گوش به گوش شنيده ايد ما خود به چشم ديده ايم، اگر شما روايت مي كنيد ما رؤيت كرده ايم، شنيدن كي بود مانند ديدن.
حكايت!
وقتي به خاطر دارم كه مرحوم ميرزا مهدي اخوان الصفا در تبريز با مبتدئي (مبتدي اي) گلاويز شده بود و چنان مقهورش گشته كه گريبان از چنگش به در نمي توانست برد، گفتگوي معجزات برد و سخن از كرامات و خوارق عادات مي رفت و ميرزا مهدي همچنان خاطر مبتدي را به دلايل ديگر معطوف مي داشت اما او منصرف نمي گشت و مي گفت ني اين ادله و براهين مفيد قطع و يقين نيست انبيأ مظاهر قدرت حقند آنچه تو او را محال مي داني در نزد خدا ممكن است و عموم مردمان از انبيأ و اوليأ حتي از قبور و مشاهد آنان كرامت ها و خارق عادت ها ديده ميرزا مهدي كه در دست آن مرد بيچاره شده بود گفت: دست از من بازدار كه آنچه گفتي حق و صوابست و ما را نيز عقيدت جز اين نيست ولكن من خواستم كه زحمت تو را كم و راهت را نزديك كرده باشم و گرنه چشمت بينا باد برخيز و تحمل رنج و خرج سفر كن و به عكا برو و هر چه مي خواهي بخواه و ببين آن مرد گفت تو كه رفته اي چه ديده اي گفت هزار عجائب ديده كه يكي از آن براي تو و امثال تو حجيت ندارند ولي اگر ذره اي انصاف با خود داشته باشي يكي از مشاهدات خود را كه با صدها اشخاص در آن شركت داشته ام براي تو مي گويم ديگر تو خود مي داني. خواه از سخنم پند گير و خواه ملال.
يكي از علما در ايام بهأالله بهائي شد و در زمان عبدالبهأ اعراض كرد آن حضرت او را كفتار كرد و بيچاره في الحال كفتار شد و در همان حال بود تا مرد و عموم بهائيان ايران اين قضيه را مي دانند و حتي اكثر در طهران حالت قبل و بعد او را ديده و اكنون از هر بهائي بپرسي آقا جمال چه شد مي گويد كفتار شد و عجيب تر آنكه پسري دارد مصدق اين امر و خود مي گويد كه پدر من چون از امر بهائي اعراض كرد كفتار شد ديگر معجزه از اين بالاتر چه اين قصه را آقا ميرزا مهدي با حالت مخصوص و لحن جدي ادا كرد و باسطوت غريبي از بهائيان حاضر مجلس استشهاد خواست و جواب موافق شنيد كه مبتدي را حال دگرگون شد و از گوشه چشم قطره اشكي بيرون داده پس از عذر گستاخي داخل در اعداد اهل ايمان گشت.
اما شرح قضيه
آقاي جمال نامي بروجردي در لباس اهل علم در ايام بهأالله به اين امر گرويد و به واسطه حسن كفايت و هم صدماتي كه در اين راه ديد مورد توجه بهأ و اهل بهأ گرديد و رفته رفته در دلها چنان جاي گزين شد و شأن و رتبه اي به هم رسانيد كه بهائيان در حقش كرامت قائل شده گرد نعلينش را سرمه چشم مي نمودند و لقمه باقيخوارش را به عنوان تبرك از يكديگر مي ربودند! و بالاخره از طرف بهأ به لقب اسم الله كه مهم ترين القاب اين فرقه است ملقب و به حضرت اسم الله الجمال معروف گشت و جميع بزرگان و ايادي اين امر را به زير خود گرفته برتر از همه گرديد و همچنان مي بود تا در ايام عبدالبهأ به واسطه اختلافي كه بين پسران بهأ بر سر وصايت و وراثت روي داد از آن جمع كناره كرده اعراض نمود و از اين جهت عبدالبهأ او را پير كفتار لقب داد و اين كلمه چنان در بين بهائيان شيوع يافت كه اسم اصلي او از بين رفت و اين آقا جمال را سه پسر بود بزرگ تر از همه حاجي آقا منير كه در اصفهان مي زيست و از پيشوايان دين مبين بود و چون دريافت كه پدرش بابي شده او را تكفير كرد پسر دومش حب الله نام داشت كه بهائيان بغض اللهش مي گفتند و او جواني بود به فضائل آراسته و در همه احوال مطيع پدر و از اوامر و آرأ او به قدر دقيقه اي انحراف نمي جست تا آنگاه كه در حيات پدر بدرود زندگاني گفت.
پسر سوم را آقا جمال از خود نمي دانست و معامله فرزندي با او نمي كرد و او هم بعداً پدري پدر را انكار كرده از او جدا شد و اجمال آن تفصيل به قرار زير است:
اوقاتي آقا جمال در قزوين در خانه سمندر به اتفاق بعضي مبلغين منزل داشت ربابه نامي بود بهائي از اهل خدمت! كه قبول زحمت كرده وسائل آسايش و نظافت مبلغين را فراهم مي ساخت و در مواقع لزوم آنان را تر و خشك مي كرد! چون مدتي از توقف آقايان در قزوين گذشت اهل اندرون ربابه را باردار ديده رب البيت را آگهي دادند و او پس از وقوف و استطلاع بي هيچ تشويش و انديشه مجلس مشاوره سري ترتيب داده چنين صلاح ديدند كه اين بار به در خانه آقا جمال فرود آيد اما او قبول نمي كرد چه همه از اين نمد كلاهي داشتند چرا كلاه به تنهايي سر او برود بالاخره بعدالاخذ والرد. مولود كذايي را به طهران نزد آقا جمال فرستادند و او در خانه پدر به خواري زندگي مي كرد تا روزي كه صداي مخالفت آقا جمال بلند شد به انتهاز فرصت برخورده پدر را گفت از روز نخست راست گفتي كه من پسر تو نيستم من مؤمنم و تو كافر من ثابتم و تو ناقض مرا با تو هيچ نسبت و علاقه نيست اين بگفت و از آنجا يكسر به خانه دائي خود كه مردي سمسار و از بهائيان ثابت و اهل بازار بود رفت و به دست آويز ثبوت و رسوخ بر امر بهأ و سب و لعن بر پدر نه تنها در آن خانه جاي كرد بل جاي همه را گرفت يعني بعد از مدتي دختر دائي كه به زني خواست و ابتدا به شغل صحافي و بعد از فوت دائي به عنوان اينكه پسر متوفي مشاعرش غير مستقيم و جائز نيست اداره تجارت آن مرحوم بر هم خورد در حجره داد و ستد به جاي او مشغول كار شد تا وقتي كه آن اموال در معرض تلف آمد دوباره دكان صحافي باز كرد و به اصل كار خود برگشت. اين بود شرح معجزه كه ميرزا مهدي مرحوم نقل كرد.

تناقض در گفته های بهائيت (12)

البته اين تساوي ادعايي بيش نبوده و موارد متناقض متعددي در كتب آسماني(!!) اين فرقه وجود دارد. به طور مثال در كتاب بهأالله، اقدس، فرزندان دختر به كلي از ارث محرومند:
«قرار داديم خانه مسكوني و البسه خصوصي ميت را براي اولاد ذكور و اولاد اناث و ورثه ديگر حق ندارند. به درستي كه اوست عطا كننده فياض».
و حتي در سلام و جواب سلام نيز در اين فرقه ميان زن و مرد احكام متفاوتي وجود دارد:
«باب پنجم از واحد ششم بيان در حكم تسليم است كه سلام بدهند مردها به الله اكبر و جواب بدهند به الله اعظم و زن ها سلام بدهند به الله ابهي و جواب بدهند به الله اجمل».
و درباره حج نيز آمده است:
«حج بيت كه بر رجال است و بيت اعظم در بغداد و بيت نقطه در شيراز مقصود است. هر يك را كه حج نمايند كافي است. هر كدام كه نزديك تر به هر بلد است اهل آن بلد آن را حج نمايند». (67)
و تمام اين مطالب در حالي است كه:
«از جمله اساس بهأالله ترك تعصب وطني و تعصب مذهبي و تعصب جنسي و تعصب سياسي است». (68)
و در مكاتيب عبدالبهأ آمده:
«اي احبّاي الهي از رائحه تعصب جاهلانه و عداوت و بغض عاميانه و اوهام جنسيّه و وطنيه و دينيّه كه به تمام مخالف دين الله و رضاي الهي و سبب محرومي انساني از مواهب رحماني است بيزار شويد. . . و به هر نفسي از هر ملت و هر آئين و هر طايفه و هر جنس و هر ديار ادني كرهي نداشته باشيد بلكه در نهايت شفقت و دوستي باشيد. . . ». (69)
در باب خامس عشر از واحد هشتم بيان آمده است:
«بر هر كس از پيروان باب واجب است كه براي طلب اولاد ازدواج كند، اما اگر زن كسي باردار نشد حلال است براي حامله شدن او از يكي از برادران بابي خود ياري بگيرد! ولي نه از غير بابي». (70)
و در باب 4 از واحد هشتم بيان نيز چنين آمده:
«هر چيزي بهترين آن متعلق به نقطه (يعني خود باب)و متوسط آن متعلق به حروف حيّ(هيجده تن ياران باب) بود و پست ترين آن براي بقيه مردم است». (71)
كه اين دستورات نيز حاكي از مساوات و عدالت اجتماعي شريعت باب مي باشد!
اما علاوه بر شواهد تاريخي، احكام زير نيز گوشه اي از تعصبات جاهلانه آنها به فرقه ضاله بهائيت را نشان مي دهد:
«واجب است بر هر مسلماني كه در دين بيان به سلطنت مي رسد اينكه احدي را در زمين خودش باقي نگذارد از غير مؤمن به دين بيان و همچنين اين حكم(يعني كشتن تمام افراد) بر تمام افراد مؤمنين به دين بيان واجب است». (72)
«كن شعله النار علي اعدائي و كوثر البقأ لاحبائي». (73)
{بر دشمنانم شعله آتش باش و براي دوستانم كوثر بقأ (آب حيات باش)}.
«غير از مؤمنين به بيان هر كس هر چه دارد بايد از او گرفت و اگر بعداً داخل در دين بيان شد بايد به او رد نمود!!». (74)
آنها حتي ميان زنان شهري و روستايي بهائي نيز تبعيض قائل مي شوند. چنانچه در كتاب بيان باب هفتم واحد ششم در نكاح آمده است:
«جايز نبودن مهر براي اهل شهر بيش از نود و پنج مثقال طلا و براي اهل ده بيش از نود و پنج مثقال نقره».
و بهأالله نيز در كتاب اقدس، علاوه بر كاهش مهريه بر اين تبعيض آشكار صحّه مي گذارد:
«تحقق پيدا نمي كند مصاهرت و ازدواج مگر با تعيين مهر به تحقيق تقدير شده است از براي شهرها نوزده مثقال طلا و از براي دهات نوزده مثقال نقره».
در آئين بهائيان از برخي اعمال زشت چون، زنا كردن به وسيله جزا دادن و واريز پول به بيت العدل جلوگيري مي شود. چنانچه كتاب اقدس حد زاني و زانيه را چنين تعيين كرده:
«خدا حكم كرده است بر هر زاني و زانيه ديه مسلمه را به بيت العدل بدهد و آن نه مثقال طلاست!».
البته براي بار دوم بايد دو برابر جريمه دهند كه به قول نورالدين چهاردهي چنين جريمه اي تا كنون پرداخت نشده است(75) و مشخص است كه چنين جزايي در جلوگيري از اعمال قبيحه و تكرار آن چقدر مؤثر واقع مي شود!
بهائيان درحالي از تعدد زوجات منع شده اند كه حداقل نام چهار همسر بهأ به همراه فرزندان او از اين زنان در تاريخ ثبت شده است.
بهائيان اهميت زيادي براي «زبان اسپرانتو» قائل هستند و وحدت جهاني با يك دولت، يك ارتش، يك پارلمان و يك زبان را تبليغ مي كنند(76) و در عين حال معتقدند:
«در تشكيل اتحاديه آينده ملل يك نوع حكومت ها فوق حكومت ها بايد تدريجاً به وجود آيد كه داراي تأسيسات و تشكيلات وسيعه است»(77)
حال آنكه از عقايد مسلم بهائيان اين است كه:
«عقيده بهائي تمركز افراطي و زياده از حدّ امور را در مركز واحد رد مي كند و از هر اقدامي كه براي متّحدالشكل كردن امور اجرا شود اجتناب مي ورزد»(78).
فضل اله مهتدي معروف به صبحي، كاتب وحي! بهائيان، مي نويسد:
«موقعي بعضي از مطلعين شرقي و اروپائيان از (عبدالبهأ). . . سؤال كردند كه شما بهأاله را چه مي دانيد در جواب گفت: «ما بهأاله را اول مربي عالم انساني مي دانيم» و نيز اوقاتي كه شوقي افندي به اروپا رفته بود در ضمن لوحي كه اصل آن به خط اين بنده است عبدالبهأ او را فرمود كه با پروفسور برون (ادوارد براون) مستشرق انگليسي وقت ملاقات سخن از امر بهائي به ميان نياورد و هر كه بپرسد شما بهأاله را چه مي دانيد جواب مي گويد كه ما بهأاله را اول معلم اخلاق مي دانيم؟»(79)
البته معلم اخلاقي كسي كه جعفر كذاب، برادر امام حسن عسگري(ع) را صادق مي داند(80) بايد هم بهأاله باشد كه بودا و كنفسيوس را پيغمبر مي دانست. (81)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
67 -رياض قديمي، گلزار تعاليم بهائي، به نقل از رساله سؤال و جواب، ص .147
68- رياض قديمي، گلزار تعاليم بهائي، ص 366، به نقل از مجموعه خطابات.
69- رياض قديمي، گلزار تعاليم بهائي، صص 367-366، به نقل از مكاتيب عبدالبهأ.
70- يحيي نوري، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلي بابيگري، بهائيگري، قاديانيگري، ص .59
71- يحيي نوري، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلي بابيگري، بهائيگري، قاديانيگري، ص .59
72- باب ششم از كتاب بيان.
73 -بهأالله، لوح احمد.
74- باب پنجم از كتاب بيان.
75- نورالدين چهاردهي، چگونه بهائيت پديد آمد، ص .132
76- خبرگزاري فرانسه، مورخه 6/1/.1374
77- جامعه عمومي دنيا، از انتشارات لجنه جوانان بهايي طهران، 1338 شمسي، ص .18
78 -راهنماي احباي الهي در ترويج و انتشار امرالله، ص .45
79- مهتدي، فضل اله، خاطرات صبحي درباره بهائيگري، چاپ سوم، 1344، چاپخانه علميه تبريز، ص .133
80- نورالدين چهاردهي، چگونه بهائيت پديد آمد، ص 110، به نقل از كتاب مقام شعر در اديان، تأليف روح اله مهراب خاني. مهراب خاني همچنين در ص 57 كتاب مي نويسد كه بهأ زرتشت را پيغمبر بر حق مي داند.
81- نورالدين چهاردهي، چگونه بهائيت پديد آمد، ص 130، به نقل از كتاب امر و خلق، فاضل مازندراني ص .348

تلاش برای سنی سازی نقده

خبر نگران كننده در سايت سلدوز:

بنا به گزارش خبرنگار سلدوز از شهر نقده در ادامه روند سنی سازی شهر نقده وپس از يك دوره بيست ساله كه در اين مدت جمعيت سنی اين شهر از يك هشتم به بيش از نصف افزايش يافت در دو سال اخير سياست اين گروهكها تغيير كرده .اين گروهك پيرو موفقيت در تغيير تركيب جمعيتی شهر پيرانشهر كه در اوائل انقلاب نصف شهر شيعه نشين بودند واكنون تعداد معدودی از كارمندان شيعه در آنجا ساكنند، مبادرت به تغيير تدريجی تركيب جمعيتی شهر نقده مينمايد هم اكنون نيز پس از اين برنامه در صددند تا نقاط مهم اقتصادی اين شهر را در دست بگيرند اخيرا يك مغازه در خيابان اصلی اين شهر را به قيمت يكصد وبيست وپنج ميليون تومان از مالك آن خريداری كرده و

تعداد مغازه های خود را در اين خيابان به بيش از سی باب مغازه برسانند در حال حاضر بيش از 80 درصد طلافروشيهای اين شهر در دست آنها ميباشد . لازم به ذكر است كه اين جريان به يمن تسامح مسئولين در عدم كنترل دقيق خريد وفروش ماهواره مستقيما از خارج هدايت شده وظاهرا رهبريت داخلی ندارد نكته حايز اهميت اين است كه فعاليت فرقه منحرف وهابيت در ميان سنيان شافعی جنوب استان آذربايجان غربی طی چند سال اخير بشدت افزايش يافته و در بعضر روستاهاعلنی شده . پيش بينی ميشود طی دهه آينده ادامه اين سياست منجر به بروز تنشهای قوميتی و تشديد تفرقه بين شيعه وسنی شده وخطر سلفی گری اين مناطق را بشدت تهديد نمايد . ضروریست قبل از بوجود آمدن مشكلات فوق تدابير دقيق وحساب شده از سوی دولت مردان اتخاذ شود .