سردار احساس تنهايي مي كرد. نه در ميان مردم. در ميان برخي از مسئولان و مراكزي كه انتظار مي رفت او را در اين جهاد مقدس همراهي كنند. او همه دختران و پسران جوان و نوجوان اين مرز و بوم را به چشم فرزندان خود مي نگريست و هيچ پدر دلسوزي را نمي توان يافت كه وقتي زندگي فرزندش با خطر و فاجعه اي هولناك روبرو مي شود، آرام و قرار داشته باشد.
فلان دخترك نوجوان و دانش آموز راهنمايي از جمله چندين دختر هم سن و سال خود است كه اعضاي فلان باند فساد و فحشاء آنها را با آب ميوه حاوي داروي بيهوشي به خانه اي خلوت كشانده و در حال تجاوز از آنان عكس و فيلم گرفته اند... قاضي پرونده عوامل اين باند را كه اعدام كمترين جزاي جنايت آنان است، با وثيقه 20 ميليون توماني آزاد مي كند... كار آن يك باند ديگر، فريب زنان شوهردار است. تاكنون ده ها خانواده را به خاك سياه نشانده اند. اعضاي اصلي اين باند از تاجران بزرگ هستند. اسلحه كمري هم دارند، با مجوز! پليس در يك اقدام غافلگيرانه و بعد از چند ماه تحقيق و بررسي اعضاي باند را در حال ارتكاب جرم دستگير مي كند... قاضي محترم! بعد از چند روز آنان را به قيد وثيقه آزاد مي سازد و اعضاي آزاد شده، شاكيان را به قتل تهديد مي كنند و هنوز هم آزادند... آن باند ديگر عده اي زن و دختر را اجير كرده است تا با پوشيدن لباس هاي تحريك كننده و آرايش هاي تند و زننده در خيابان ها راه بروند و... اعضاي آن باند در حمام هاي خصوصي و استخرهاي زنانه و اتاق هاي پرو دوربين مخفي كار گذاشته اند و از خانم هاي مراجعه كننده عكس هاي آنچناني تهيه كرده و با تهديد و تطميع از آنان درخواست هاي زشت و مشمئزكننده دارند... اعضاي اين باند به توليد و توزيع مشروبات الكلي مشغولند، اعضاي آن باند به توزيع مواد مخدر اشتغال دارند و...
دخترك كه احساس مي كند همه چيزش را از دست داده است سر به ديوار مي كوبد، فلان مرد كه مي بيند باندهاي جنايتكار همسرش را به فساد كشيده و اكنون آزادانه مي گردند و او را به قتل تهديد مي كنند زانوي غم به دامن گرفته است... پدر و مادري كه باور نمي كردند در ايران اسلامي كساني فرزند دلبندشان را به مشروبخواري، استعمال مواد مخدر و فساد و تباهي كشانده اند، هر روز ده ها بار آرزوي مرگ مي كنند و...
سردار كه جواني خود را در جبهه هاي نبرد به دفاع از اسلام و جان و مال و ناموس مردم اين مرز و بوم گذرانده است وقتي اين زشتي ها را مي بيند و در همان حال كساني را كه بايد براي مقابله با اين زشتي ها او را ياري دهند، ساكت و بي تفاوت مي بيند، آتش مي گيرد، انگار يكي از تك تيراندازان دشمن گلوله اي بر قلبش نشانده است و يا انفجار خمپاره اي جوانان همرزمش را به خاك انداخته است و...
آن روز صبح- چهارشنبه 29 فروردين ماه- سردار احمدي مقدم فرمانده نيروي انتظامي كه در همايش مديران مبارزه با مفاسد اجتماعي سخن مي گفت، اندكي خشمگين به نظر مي رسيد و حق داشت. مردان خدا از آنچه خدا را به خشم مي آورد خشمگين مي شوند و بر آنچه رضاي خدا در آن است لبخند مي زنند. انگار سردار در ادامه راهي كه در پيش دارد احساس تنهايي مي كرد ولي خسته نبود. او به ياد مي آورد اين شعار دوران جواني را، در جبهه هاي نبرد. كي خسته است؟... دشمن...
سردار! تو تنها نيستي... اگر برخي از قضات و بازپرس ها به دليل كم داني يا به بهانه بي قانوني يا به هر دليلي ديگر، گرگ هاي درنده اي را كه تو و يارانت با خون دادن و خون دل خوردن بازداشت كرده ايد به يك چشم برهم زدن آزاد مي كنند و دوباره به جان مردم و جوانان بي دفاع اين مرز و بوم مي اندازند، اگر فلان مسئول و فلان نماينده و فلان... وقتي پاي اداي وظيفه اي كه بر گردن دارند به ميان مي آيد، حساب آراء خود در انتخابات را مي كنند- كه به قول تو محاسبه غلطي نيز هست- و يا ده ها ملاحظه ديگر دارند كه هيچكدام برخاسته از مسئوليت شناسي و خداجويي نيست، اگر آن فلان ديگر، خود آلوده است و يا سر در آخور آلودگان دارد و با تو در اين جهاد مقدس همراهي نمي كند و... نگران نباش! مردم با تو همراهند. پدر و مادري كه تجاوزكنندگان به دخترك دانش آموزشان آزادانه مي گردند، مردي كه دزدان ناموسش بي دغدغه از مجازات به غيرت او مي خندند! خانواده اي كه در غم اعتياد فرزند جوانشان زانوي غم به دامن گرفته اند و... همه با تو همراهند و همه مردم پاكباخته و شريفي كه دغدغه آينده خود، خانواده، فرزندان و ميهن اسلامي خويش را دارند، اينان همه با تو همنوا هستند.
بگذار عده اي، اصرار تو بر مقابله با اراذل و اوباش را در حد و اندازه برخورد با فلان دختر بدحجاب پائين بياورند و غيرت تو در برخورد با متجاوزان و دزدان ناموس مردم را به بهانه آن كه ابتدا بايد كار فرهنگي كرد، غيرعلمي! قلمداد كنند. تو فرياد مي زني كه مگر كار فرهنگي و برخورد با متجاوزان به نواميس مردم در تضاد است كه اول آن و بعد، اين؟! و توضيح مي دهي كه «هم آن و هم اين»، اما آنها نه اهل آن هستند و نه اهل اين...
سردار! تو تنها نيستي، مردم همه با تو هستند. باز هم زمزمه كن! با خشمي كه به غيرت آميخته است و از قلبي خدايي برمي خيزد... مردم، خشم تو را دوست دارند و فريادت را پاس مي دارند. آنچه در دل نهفته داري- و مي دانيم كه بسيار است- را بر زبان آور تا به خواب رفته ها بيدار شوند و آنان كه خود را به خواب زده اند، رسوا...
حسين شريعتمداري